حل معما
|
|
یک بار دگر دلم هوایی شده است تا اوج فلک رفته خدایی شده است
همراه تمام سینه سوزان جهان با پای پیاده کربلایی شده است --- ویرانه شبی بزم عزاداری شد اطفال یتیم کارشان زاری شد
می خواند رقیه(س) روضه ی بابا را از چشم فلک چشمه ی خون جاری شد --- کار من و دل بی سر و بی سامانی است از موج بلا و غم دلم طوفانی است
من بهر پدر سفره ی دل بگشایم چون دست تهی و شب شب مهمانی است --- با درد و غم و بلا مدارا کردند بزم غم و درد و رنج برپا کردند
اسلام نبی به دستشان احیا شد آنان همگی کار مسیحا کردند --- سیمای پدر را چه تماشا می کرد با راس پدر، رقیه(س) نجوا می کرد
سرّی است نهان در سر خونین پدر در نیمه ی شب حل معما می کرد
|
چهارشنبه 98 مهر 10 |
نظر
|
|
|
|